تا در آن حلقۀ زلف تو گرفتار شدم


سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم


چاره ای کن که به لطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود


بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

تا در آن سلسلۀ زلف تو افتادم من


بی سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو


که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

جان بلب آمد و راز تو نگفتم به کسی


نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم